شعری به زبان محلی از استاد گرانقدر باباتافته
لینگ تیل خرده دیگر پلم ونه دوا نیه
میشکا بند اننه زوئه زمین گل پیدا نیه
بزپه گم بئیبو ورزا دیگه ورزا نیه
گو پنو شیشک بیته بو دیگه وره خدا نیه
جت و ازال و بلو کل و کناری داشتمی
آخ چه بهاری داشتمی دشت نپاری داشتمی
***شو تا صواحی دست خی کلاه سنگ داری داشتمی***
شعری زیبا از مثنوی سرزمین من سوادکوه از استاد باباتافته-قسمت نهم(آخر)
دو چشمان سوی شیرگاه چون برید است
به کوی پیرمردی مو سفید است
کجا بتوان ز فصل او سرودن
که ممدوح است و مدحش را ستودن
یعقوب حیدری مردی متین بود
معلم مکتبش نام آفرین بود
سلام بر مکتب فرزانه ی او
به شاگردان خوب خانه ی او
درود بر او و بر طفل طبیبش
به استاد حجت الله ادیبش
سلام بر حجت و طبع رفیعش
عروض اندر سر و علم بدیعش
شعری زیبا از مثنوی سرزمین من سوادکوه از استاد باباتافته-قسمت هشتم
برو لاجیم و بنگر برج لاجی
به سال پنجم از تاریخ هجری
که لاجی ست حاکم سلطان سنجر
بسا با تیغ خود بشکست خنجر
جهان از ظلم او بیداد دارد
هزاران خسته جان در خاک دارد
برو دودانگه و رسکت گذر کن
بنای عشق آنجا را نظر کن
برج است کاو از عشق بر خاست
غلامی شاهزاده خفته آنجاست
چنین بود دختری مالک در آن شهر
چو او هرگز ندید زیباتری دهر
شعری زیبا از مثنوی سرزمین من سوادکوه از استاد باباتافته-قسمت هفتم
به هر جای ورسک پل چهره ی او
ورسک گوش است و پل گوشواره ی او
ورسک اندر زبان خاص و عام است
به ایران فخر وناموس است و نام است
ورسک بر کشورم سرمایه باشد
وطن باشد سر و او پایه باشد
وطن جسم است و جان سرمایه ی او
ورسک باشد ستون مهره ی او
ورسک بین دو دریا ارتباط است
به ایران عزیزم انبساط است